نفس و انسانشناسى از منظر فاضلين نراقى (1)
نفس و انسانشناسى از منظر فاضلين نراقى (1)
پيشگفتار
در اين زمينه تعدادى پرسش به ترتيب زير مطرح مىگردد:
- حقيقت نفس يا روح چيست؟
- نفس از چه قوايى بهرهمند است؟
- روابط قواى نفس با هم چگونه است؟
- آيا نفس مادى استيا مجرد؟
- آيا بعد از مرگ بدن، نفس يا روح آدمى باقى مىماند يا اين كه با مرگ، بدن نابود مىگردد؟
- در صورتى كه نفس پس از مرگ بدن باقى بماند، آيا از احساس لذت و الم بهرهاى دارد يا نه؟
- كمال نفس به چه چيزى است؟
- نفس از چه راههايى تقويت مىشود؟
- خير و سعادت نفس به چه معنا است، آيا سعادت بشر مربوط به نفس استيا بدن يا هر دو؟
- براى وصول به سعادت نفس چه راهكارهايى وجود دارد؟
- بين روح و بدن آدمى چه نوع ارتباطى برقرار است؟
- آيا نفس آدمى از همان آغاز خلقت از يك تعداد خلق و خوى، بهرهمند استيا نه؟
ما در اين نوشتار در پى پاسخ گويى به اين گونه پرسشها هستيم. آن هم با محور قرار دادن ديدگاه فاضلين نراقى، مولا محمد مهدى و ملا احمد نراقى.
دو نكته آغازين
واژگان نفس و انسان.
واژهى نفس
نفس در لغت
در صحاح اللغة دو معنا براى واژهى نفس بيان شده است: يكى به معناى روح. خرجت نفسه، يعنى: روحش خارج شد. و ديگرى به معناى «خون» . نفس سائله، يعنى: خون جهنده. (4)
نفس در قرآن در قرآن واژه نفس در پنج معنا به كار رفته است:
1. به معناى روح. «الله يتوفى الانفس حين موتها» (5) ;
2. به معناى ذات و شخص «واتقوا يوما لاتجزى نفس عن نفس شيئا» (6) ;
3. غرائز و تمايلات نفسانى «وما ابرىء نفسى ان النفس لامارة بالسوء الا ما رحم ربى» (7) ;
4. قلب و باطن شخص «ربكم اعلم بما فى نفوسكم» (8) ;
5. بشر، انسان «ياايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة» (9) ; (10)
با دقت در معانى ياد شده و نظير آن در آيات قرآنى، مىتوان گفت كه: واژهى نفس در قرآن به دو معنا به كار رفته است:
1. به معناى غرايز و تمايلات نفسانى كه اشاره به جنبهى حيوانيت نوع بشر است;
2. به معناى حقيقت انسان كه معناى اول، دوم، چهارم و پنجم از معانى مذكور با اندك تسامحى بازگشتبه همين معنا دارد.
مباحث نفسى كه در اين نوشتار دنبال مىشود، نفس به معناى اخير است.
واژهى انسان
آياتى كه از انسان ياد و توصيف شده، دو نوع است. برخى از آيات در مقام معرفى انسان بعد منفى او رامتذكر شده است و برخى بعد مثبت آن را. در آياتى كه در مقام مذمت و بيان بعد منفى انسان نازل شده است، تعبيراتى از قبيل: «ظلوم كفار» (12) ، «عجول» (13) ، «يؤوس» (14) (نااميد)، «قتور» (15) (بخيل)، «اكثر شىء جدلا» (16) ، (از همه جدل پيشهتر)، «خلق الانسان من عجل» (17) (شتاب كار، آفريده شده از شتاب)، «كفور» (18) (قدرناشناس)، «خصيم مبين» (19) (ستيزهجوى آشكار)، «يؤوس قنوط» (20) (مايوس نااميد)، (ناسپاس آشكار)، «هلوع» (22) (ناشكيبا)، «جزوع» (23) (نگران)، «منوع» (24) (بخيل)، «يريد الانسان ليفجر امامه» (25) (مىخواهد در مهلتى كه فراروى خويش دارد بدكارى كند)، «ان الانسان ليطغى» (26) (انسان سركش است)، «كنود» (27) (ناسپاس)، «انه لحب الخير لشديد» (28) (او بسيار مالدوست است)، «ان الانسان لفى خسر» (29) (انسان در زيان كارى است)، «ظلوم جهول» (30) (بسيار ستمگر و بسيار نادان) آمده است.
اما آياتى كه در مقام بيان بعد مثبت انسان است، تعبيراتى همانند: «لقد كرمنا بنى آدم» (31) (تكريم انسان از جانب خدا)، «رزقناهم من الطيبات» (32) (خداوند بهترين و پاكيزهترين روزى را نصيبش نموده است)، «و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا» (33) (برترى بشر بر بسيارى از آفريدگان)، «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» (34) ; (همهى آفرينش براى انسان است) . انسان امانتخداوندى را بر دوش مىكشد. «انا عرضنا الامانة على السماوات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها ، انسان خليفة الله است «واذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة» (36) ، بشر توانايى تسخير جهان خلقت را دارد «و سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الارض جميعا» (37) ، روح خداوندى در آدمى دميده شده است «و نفخت فيه من روحى» (38) ، انسان گل سرسبد عالم خلقت و احسن المخلوقين است «فتبارك الله احسن الخالقين» (39) . (40)
ارزش معرفت نفس
از زاويهى انديشهى بشرى، چگونگى شناسايى نفس در شكلگيرى، هدف مندى و معنادار بودن زندگى بشر تاثير مهمى را به عهده دارد; و از زاويهى انديشهى دينى در گام نهادن فرد در حكمت نظرى و حكمت عملى و نيل به سعادت جاودانهاش تاثير قطعى دارد. بدين منظور است كه قرآن، بشر را در جريان جستوجوى حقيقت گوشزد مىكند تا در راه خويشتنشناسى گام بردارد «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم ا نه الحق» (41) .
در روايت نبوى آمده است معرفت نفس خمير مايهى خداشناسى است «اعلمكم بنفسه اعلمكم بربه; داناترين شما به خويشتن، داناترين شما به پروردگار است» (42) .
نيز در روايت آمده است: «ان بعض ازواج النبى صلى الله عليه و آله وسلم سالته متى يعرف الانسان ربه؟ فقال: اذا عرف نفسه» (43) . يكى از زنان پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم از حضرت پرسيد: چه زمانى آدمى خدايش را مىشناسد؟ حضرت در پاسخ فرمود: آن گاه كه به معرفت نفس خويش دست پيدا كند.
امام على بن ابى طالب عليه السلام معرفت نفس را با فضيلتترين معرفت، (44) پر سودترين دانش (45) و بزرگترين حكمت (46) توصيف نموده و خدا شناسى را منوط به آن دانسته است. (47)
ملا احمد نراقى معرفت نفس راهم مقدمهى خداشناسى معرفى مىكند و هم مقدمهى خود سازى و تهذيب نفس، همو مىگويد:
«بدان كه كليد سعادت دو جهانى، شناختن نفس خود است; زيرا كه شناختن آدمى خويش را اعانتبر شناختن پروردگار خود مىنمايد. چنان كه حق تعالى مىفرمايد: «سنريهم آياتنا في الآفاق وفي انفسهم حتى يتبين لهم ا نه الحق» (48) يعنى زود باشد كه بنماييم به ايشان آثار و قدرت كاملهى خود را در عالم نفسهاى ايشان، تا معلوم شود ايشان را كه او است پروردگار حق ثابت. و از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم منقول است كه: «من عرف نفسه فقد عرف ربه» يعنى هر كه بشناسد خود را به تحقيق كه شناخته است پروردگار خود را. و خود اين ظاهر و روشن است كه هر كه خود را نتواند بشناسد، به شناخت ديگرى چون تواند رسيد؟ ! زيرا كه هيچ چيز به تو نزديكتر از تو نيست. چون خود را نشناسى ديگرى را چون شناسى؟ !
تو كه در علم خود زبون باشى عارف كردگار چون باشى
و نيز شناختن خود موجب شوق تحصيل كمالات و تهذيب اخلاق و باعثسعى در دفع رذايل مىگردد; زيرا بعد از آن كه آدمى حقيقتخود را شناخت و دانست كه حقيقت او جوهرى است از عالم ملكوت كه به اين عالم جسمانى آمده باشد كه به اين فكر افتد كه چنين جوهر شريف را عبث و بى فايده به اين عالم نفرستادهاند و اين گوهر قيمتى را به بازيچه در صندوقچهى بدن ننهادهاند و بدين سبب در تحصيل فوايد تعلق نفس به بدن بر مىآيد و خود را به تدريجبه سر منزل شريفى كه بايد مىرساند» . (49)
حقيقت نفس
گفت دانا نفس ما را بعدما حشر است و نشر هر عمل كامروز كرد او را جزا فرداستى نفس را نتوان ستود او را ستودن مشكل است نفس بنده عاشق و معشوق او مولاستى
گفت دانا نفس ما را بعد ما باشد وجود در جزا و در عمل آزاد و بى همتاستى
گفت دانا نفس را آغاز و انجامى بود گفت دانا نفس بى انجام و بى مبداستى
گفت دانا نفس ما را ماضى و حال است پس آتش و آب و هوا و اسفل و اعلاستى
گفت دانا نفس ما را بعد ما نبود وجود مىنمايد بعدما نفسى كه او ماراستى
گفت دانا نفس هم با جا و هم بى جا بود گفت دانا نفس نى بىجا و نى با جاستى
گفت دانا نفس را وصفى نيارم هيچ گفت نه به شرط شيئ باشد نه به شرط لاستى
گفت دانا اين سخنها هر كسى از وهم خويش در نيايد گفته را كاين گفته معماستى
هر يكى دارد دليل از گفتهى جمله در بحث و نزاع و شورش و غوغاستى
شيخ بهايى چهارده قول دربارهى حقيقت نفس بيان داشته است. او در كشكول (50) مىنويسد: «مذاهب و اقوال در حقيقت نفس; يعنى آن كه هر كس به قول خود «من» به آن اشاره مىكند، بسيار است. و آن چه بر السنه داير است و در كتابهاى مشهور آمده است، چهارده قول يا مذهب است. بدين شرح:
1- اين هيكل محسوس كه از آن به بدن تعبير مىشود;
2- قلب; يعنى عضو صنوبرى لحمانى مخصوص;
3- دماغ;
4- اجزاى لا يتجزاى در قلب;
5- اعضاى اصليهى رشد و نمو يافته از ماء الحياة بشرى;
6- مزاج;
7- روح حيوانى;
8- آب [ آب سارى در بدن] ;
9- آتش و حرارت غريزى;
10- نفس [دم] ;
11- خود واجب الوجود (51) ;
12- اركان اربعه، يا اخلاط اربعه (صفرا، دم، بلغم و سودا) ;
13- صورت نوعيه قائم به ماده;
14- جوهر مجرد از مادهى جسمانى و عوارض جسمانى، او در تدبير و تصرف به بدن تعلق دارد، و با مرگ، اين تعلق قطع مىشود.
شيخ بهايى بعد از نقل اين اقوال مىنويسد: اين قول چهاردهم، مذهب حكماى الهى و بزرگان صوفيه و اشراقيون است، و نيز بزرگان علم كلام، مانند امام «فخر رازى» ، «غزالى» ، «محقق طوسى» و ديگران همين نظر را پذيرفتهاند و تمامى كتابهاى آسمانى و همهى اخبار پيامبران و امارات حدسى و مكاشفات ذوقى به همين قول ختم مىشود. (52)
ملا محمد مهدى فاضل نراقى نيز همين قول را پسنديده و در معناى نفس بيان داشته است: «تعريف نفس اين است كه جوهرى ملكوتى است كه در حاجات خود بدن را به كار مىگيرد و همو حقيقت و ذات انسان است و اندامها و قوا آلات او است; زيرا كه فعل آنها به نفس وابسته است، و او را بر حسب اعتبارات مختلف نامهايى است. گاهى او را «روح» نامند; زيرا زندگى تن به آن بستگى دارد، و گاهى «عقل» نامند; زيرا ادراك معقولات مىكند، و زمانى «قلب» خوانند; زيرا به وسيلهى خاطرات دگرگون مىشود» . (53)
همين جوهر مجرد به لحاظ تعلق به بدن و تدبير در آن «نفس» است و با قطع نظر از اين لحاظ «عقل» است. تجرد عقل هم در ذات است و هم در فعل; ولى تجرد نفس تنها در ذات است.
نفس را چون بندها بگسيختيابد نام عقل چون به بىبندى رسى بند دگر برجاستى
ارتباط نفس و بدن حال همين نفس، يا روح با بدن چگونه و چه نحوه ارتباط دارد؟
براى پاسخ اين سؤال لازم است از منظر ديگرى به حقيقت نفس پرداخته شود.
ادامه دارد ...
پىنوشتها:
1) ر ك: ملا مهدى نراقى، جامع السعادات، طبع نجف، ج 1، ص 32.
2) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 8.
3) طبرسى، مجمع البيان، ج 1، ص 46.
4) صحاح اللغة، كلمهى نفس.
5) زمر (39)، آيهى 42.
6) بقره (2)، آيهى 48.
7) يوسف (12)، آيهى 53.
8) اسراء (17)، آيهى 25.
9) نساء (4)، آيهى 1.
10) سيد على اكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 7، ص 94 و 95.
11) همان، ج 1، ص 132.
12) ابراهيم (14)، آيهى 34.
13) اسراء (17)، آيهى 11.
14) اسراء (17)، آيهى 83.
15) اسراء (17)، آيهى 100.
16) كهف (18)، آيهى 54.
17) انبياء (21)، آيهى 37.
18) حج (22)، آيهى 66.
19) يس (36)، آيهى 77.
20) فصلت (9)، آيهى 49.
21) زخرف (43)، آيهى 15.
22) معارج (70)، آيهى 19.
23) معارج (70)، آيهى 20.
24) معارج (70)، آيهى 21.
25) قيامت (75)، آيهى 5.
26) علق (96)، آيهى 6.
27) عاديات (100)، آيهى 6.
28) عاديات (100)، آيهى 8.
29) عصر (110)، آيهى 2.
30) احزاب (33)، آيهى 72.
31) اسراء (17)، آيهى 70.
32) همان.
33) همان.
34) بقره (2)، آيهى 29.
35) احزاب (33)، آيهى 72.
36) بقره (2)، آيهى 30.
37) مجادله (58)، آيهى 13.
38) حج (22)، آيهى 12.
39) مؤمنون (23)، آيهى 14.
40) ر.ك: خرمشاهى، دانشنامه قرآن، ج 1، ص 306 و 307.
41) فصلت (41)، آيهى 53.
42) سيد مرتضى، غرر و درر، ج2، ص 329، طبع مصر، نقل از معرفت نفس، حسنزاده، ج 3، ص 433.
43) سيد مرتضى، غرر و درر، ج 1، ص 274; نقل از همان، ص 433.
44) آمدى، غرر الحكم، افضل المعرفة معرفة الانسان، ج2، ص 386.
45) آمدى، غرر الحكم، معرفة النفس انفع المعارف، ج 6، ص 148.
46) همان، اعظم الحكمة معرفة الناس نفسه، ج2، ص 419.
47) همان، من عرف نفسه عرف ربه، ج 5، ص 194.
48) فصلت (41)، آيهى 53.
49) ملا احمد نراقى، معراج السعادة، ص 6 و 7.
50) شيخ بهايى، كشكول، طبع نجم الدوله، ص 564، نقل از: حسن زاده، معرفت نفس، ج 3، ص 437 و 438.
51) برخى از فلاسفهى قديم مىگفتند: نفس، قديم بالذات است و قديم بالذات هم يكى بيش نيست.
52) معرفت نفس، ص 438.
53) جامع السعادات (ترجمه)، ج1، ص 69.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}